نمای خیابان از بالا… مردم در حال دویدن هستند… چند اسلحه به سمت آسمان نشانه میروند و شلیک میکنند… صدای جیغ و داد بلند میشود… صحنه تاریک میشود/
باران میبارد… جمعیت در اضطراب میدوند و جسد خدا را که از آسمان پایین افتاده نمیبینند… خون روی زمین جاریست/
هوا ابری است… تمام جمعیت را یکجا جمع کردهاند… گاهی صدای گریه یا هق هقی به گوش میرسد… صدایی از بلندگو جمعیت را تفهیم اتهام میکند که بیحرمتی به جسد خدا امری نابخشودنی است… فرمان تیر میدهد و همه را تیرباران میکنند/
باران میبارد… زمین را خون گرفته… موسیقی صلح پخش میشود و با حرکت دوربین و زوم بر روی یک ریشتراش که از توده جمعیت بیرون افتاده، صحنه فید میشود/
مهمل باف
دسامبر 29, 2009 بدست سپید
بیست و سی دیشب رو اگه دیده باشی صحنه های جالبی رو میشه ازشون استفاه کرد ولی من طاقت دیدن نداشتم و یقه ام رو جر دادم تا خودم جر نخورم
راستی لینکت کردم تو هم اگه دلت اومد چنین کن ، بای
خوش میگذره اینجا . مرسی
من وجود دیدن این صحنه ها رو ندارم چون از این دروغ گویی هاشون اونقدر عصبی میشم که ممکنه بمیرم ! هر بار که چیزی از تلویزیون غیر ملی میشنوم تو تاکسی یا هر جایی اولین کاری که می کنم اینه که صدای این هدفون لامصب و که این روزا از رگ گردن به من نزدیکتره رو تا سقف خدا بالا میبرم و زیر لب ارزو می کنم !
سپید ، ازشون متنفرم از خودشون و از دروغ هاشون !
خیلی هم نابغه ای. عاشقت هم نشدم. فقط تشخیص کارشناسی دادم که نابغه ای در زمینه مینیمال. تا کور شوند حسودانی که نمی تونند ببینند.
در ضمن مهمل بافو خوب اومدی
دوچرخه سواری در سراشیبی هم یاد کودکیم افتادم که چشم بسته از کوچه بن بست میرفتیم توی خیابون و ماشین ها جلومون ترمز می کردند و چه حالی می داد
.
.
مرسی…البته ما دو روحیم در یک بدن
خون برانداز
http://www.313amir.ir/1388
همین و دیگر هیچ…
نه بابا خیالت راحت باشه خدا نبود جانشینش تو آسمان ها بود
خیلی زیبا بود راستی دوباره فعال شدی
نیروانا انگار این زنبور عسل با تو بود 🙂
دمت گرم…
خدا ازشون نگذره بی شرفای بی همه چیز….دیگه کم کم گورشون رو گم می کنن میرن..آخراشه
نه نمای آخر به دود لاستیک آتش گرفته ختم میشه !! اینجوری هنری تره !!!
همه را تیر باران میکند…
فوقالعاده بود
داستان از این قرار بوده…
صبح عاشورا یک عده فریب خورده از خانه می آیند بیرون.
ناگهان در خیابان با دسته ی عزاداری امام حسین روبرو شده و به سرشان می زند که به دسته حمله کنند.
بعد از ضرب و شتم عزاداران تصمیم می گیرند بانک ها را آتش بزنند و می زنند. سپس از جیب خود اسلحه درآورده و به بغل دستی خود شلیک می کنند. یک نفر نیز خود را از بالای پل حافظ به پایین پرت می کند تا کشته سازی نماید. دو نفر خود را جلوی ماشین می اندازند. در این میان عده ای نیز با سنگ بر سر خود می کوبند و سوت و هلهله می کنند تا حرمت شکنی را به حد اعلای خود برسانند.
چرا پست جدید نمیزاری دلم گرفته؟
در ضمن این ریش تراش در سکانس آخر روایت انضمامیه؟ یا نمادی؟
سلام خوبم خوبی جالب می نویسی
لینکیدمت